دیشب، در هنگامه مناجات بندگان با حضرت معبود، در غریو زمزمه مؤمنانِ در حالت سجود، وقتی که درهای استجابت دعا گشوده بود و آسمان به زمین نزدیک؛ در شبی که قدر بود و زمان رقم خوردن تقدیر، در میانه مویههای خالصانه خائفین و لرزیدن دل عارفین، محراب مسجد کوفه رنگ خون گرفت. فرزند انقلاب محمد، به سجدهگاه، در خون خود تپید. یک دست و یک جهالت شوم، بر دار زد حقیقتی جاوید را. نخلستانهای کوفه دیگر زمزمههای آشنای هر شب را نخواهند شنید و قلب یتیمان کوفه، دیگر به دقالباب مهربان مردی که دستهایش گرمی خورشید داشت و آغوش اش آرامش دریا را، تندتر نخواهد تپید. وقتی در آن سحرگاه خون رنگ، فرق عدالت را در محراب مسجد کوفه شکافتند، گویی تاریخ متوقف شد ...